●▬ஜ۩ دست های پر از خالی ۩ஜ▬●
تنهایی ام را...دوست دارم...بوی پاکی می دهد

در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست 

جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست 

اشکم که به دنبال تو آواره ی شوقم 

یارای سفر با تو و رای وطنم نیست 

این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ 

صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست 

بدرود تو را انجمنی گرد تو جمع اند 

بیرون ز خودم راه در آن انجمنم نیست 

دل می تپدم باز درین لحظه ی دیدار 

دیدار ‚ چه دیدار ؟ که جان در بدنم نیست 

بدرود و سفر خوش به تو آنجا که رهایی ست 

من بسته ی دامم ره بیرون شدنم نیست 

در ساحل آن شهر تو خوش زی که من اینجا 

راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست 

تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روز

روزی که نشانی ز من الا سخنم نیست




ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 32 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی